داداش کوچیکه و سالگرد ازدواج
پنج شنبه غروب بود که دیدم صدای موبایلم دراومده و یک شماره ناشناس دارم وقتی سلام و علیک کردم عدیدم داداش کوچیکه است و شماره اش رو هم عوض کرده و گفت داره برا مرخصی سربازی میاد و بهم گفت آبج خیلی گشنه ام هست و لازانیا برام درست کن تا بخورم. آخه لازانیاهای من یکم خوشمزه است . بنابراین دیروز جمعه شب دادشیم می خواست برسه منم رفتم دنبال مامانم و اونو آوردم خونه خودمون تا با هم باشیم داداش بزرگم هم غروب با خانومش اومد ولی جای بابایی خالی بود هرچی اصرار کردم گفت کار دارم نیومد. شام خوبی بود و کلی خندیدیم. امروز هم دارم مدارک دانشگاه رو برا ثبت نام جمع می کنم که برم واسه ثبت نام. دیروز مسابقه فوتبال بود و همسری برایه یه سری مسایل کاری دیر اومد...
نویسنده :
گلی جون
10:27